یکی از مواردی که باعث سخت شدن املای فارسی میشود، شباهت کلماتی است که در تلفظ یکسان هستند ولی در معنا متفاوتند. این کلمات اغلب در متون فارسی به اشتباه به جای یکدیگر به کار میروند با آنکه املای متفاوتی دارند.
ما در یوتایپ سعی کردهایم که این کلمات را در یک مقاله جمعآوری کنیم تا به سادگی بتوانید به آنها دسترسی پیدا کنید.
نکته: در نوشتن این کلمات باید به بافت جمله و معنای آن توجه داشته باشید تا بتوانید کلمه صحیح را بنویسید. یعنی معنای دقیق هر کلمه را باید بدانید تا بتوانید درست تصمیم بگیرید. این کلمات مشابه گاهی دقیقا معنای متضاد دارند؛ مانند قریب و غریب؛ که اولی به معنای نزدیک و دیگری به معنای دور است. بنابراین کاربرد نادرست هر یک از این کلمات میتواند متن را دچار در هم ریختگی معنا کند.
شکل اول | شکل دوم | شکل سوم/ توضیحات |
---|---|---|
آثم: گناهکار | عاصم: نگاهدارنده از گناه | |
آج: برجستگی روی سطح چیزی مانند لاستیک چرخ ماشین | عاج: دندان فیل | |
آجل: آینده، مدتدار | عاجل: شتابان، بیمهلت، سریع | |
آذر: آتش، نهمین ماه شمسی | آزر: عموی حضرت ابراهیم | |
ابلغ: رساتر، بلیغتر | ابلق: هر چیز دو رنگ به ویژه تضاد دو رنگ سیاه و سفید | |
اتلال: تودههای خاک یا ریگ | اطلال: ویرانهها (جمع کلمه طل) | |
اثاث: لوازم خانه | اساس: بنیاد، پایه | این کار از اساس خراب است. به زودی اثاثکشی خواهیم داشت. |
اثمار: میوهها (جمع کلمه ثمر) | اسمار: افسانهها (جمع کلمه سمر) | |
اثیر: کره آتش | اسیر: گرفتار به دست دشمن | عسیر: دشوار |
ادیم: چرم، پوست دباغی شده | عدیم: نیست و نابود، نیازمند | |
اذل: خوارتر، پستتر | ازل: همیشگی، بیآغاز | اضل: گمراهتر |
اذکیا: هوشمندان (جمع ذکی) | ازکیا: پاکان، پاک نهادان (جمع زکی) | |
اریکه: تخت | عریکه: سرشت | |
ارض: زمین | عرض: پهنا (در مقابل طول) | |
ارضا: راضی کردن، خشنود کردن | ارضاع: شیر دادن | |
ازار: شلوار | عذار: رخسار | |
اشیا: چیزها (جمع شیء) | اشیاع: پیروان (جمع شیعه) | |
اشباه: مانند (جمع شبه) | اشباح: روحها (جمع شبح) | |
اقارب: نزدیکان | عقارب: عقربها | |
اظهر: ظاهرتر، آشکارتر | ازهر: روشن و درخشان | |
الم: درد و رنج | علم: درفش پرچم، بیرق | |
الیم: دردناک | علیم: دانا، آگاه | |
امارت: امیری، حکومت | عمارت: ساختمان | |
امارات: نشانهها | عمارات: ساختمانها | |
امانتگذار: کسی که امانتی را به دست کسی میسپارد. | امانتگزار: کسی که امانت را ادا میکند. | درباره تفاوت گذار و گزار در املای فارسی بخوانید. |
امل: آرزو | عمل: کار | |
انزجار: بیزار شدن | انضجار: دلتنگ شدن | |
انتساب: نسبت دادن | انتصاب: گماشتن | |
انتفا: از میان رفتن | انتفاع: سود بردن | |
اوان: آغاز، وقت، هنگام | عوان: پاسبان | |
ایلام: یکی از استانهای ایران | عیلام: کشوری در دنیای قدیم | |
الغا: لغو کردن | القا: آموختن، تلقین کردن | |
بالطبع: از روی میل | بالتبع: در نتیجه | |
بأس: ترس | بعث: برانگیختن | |
براعت: کمال فضل و ادبی، برتری در دانش | برائت: بیزاری جستن | |
پرتقال: میوه | پرتغال: نام کشور | درباره تفاوت غ و ق در املای فارسی بخوانید. |
تأثر: اندوهزدگی، غمگین بودن | تعسر: دشواری، سختی | |
تألم: درد و رنج | تعلم: آموختن | |
تأدیه: ادا کردن، پرداخت کردن | تعدیه: تعدی و تجاوز | |
ثواب: مزد و پاداش | صواب: درست، بجا و مناسب | |
تحلیل: تجزیه کردن | تهلیل: ذکر لا اله الا الله | |
تراز: ابزار بنایی | طراز: حاشیهدوزی، ردیف | |
تعویذ: دعا و طلسم | تعویض: عوض کردن | |
تقلب: فریبکاری | تغلب: غلبه یافتن | |
تهدید: ترساندن | تحدید: محدود کردن | |
تهکم: مسخره کردن | تحکم: حکم راندن، فرمان | |
ثمن: قیمت | سمن: نام گل | |
ثمین: گرانبها | سمین: فربه | |
ثنا: ستایش | سنا: روشنایی | |
جذر: ریشه، در ریاضی عددی است که آن را در خودش ضرب میکند. | جزر: پسرفت آب دریا و مقابل مد | |
حال: اکنون | هال: قسمتی از خانه | |
حایل: مانع، چیزی پردهوار میان دو چیز که مانع از اتصال آنها شود. | هایل: ترسناک | |
حذر: پرهیز | حضر: در مقابل سفر | |
حلیم: بردبار | هلیم: نوعی غذا | |
حور: زنان زیبای بهشتی | هور: خورشید | |
حوزه: ناحیه | حوضه: حوض، آبگیر | |
حول: اطراف | هول: ترس | |
حیات: زندگی | حیاط: محوطه خانه | |
خرد: کوچک، ریز و اندک | خورد: سوم شخص مفرد از مصدر خوردن است. | سبزی خرد کنی، پول خرد، خرد شدن، خردسال و خردهفروشی سالخورده و خوراک |
خطا: لغزش | ختا: ناحیهای در چین | |
خان: مرحله و خانه در هفت خان (افزوده لقب و رئیس) | خوان: سفره | |
خار: تیغ | خوار: پست و خفیف | |
خاستن: بلند شدن و خاستگاه، نوخاسته، برخاستن | خواستن: اراده و طلب | درباره تفاوت کلمات خاست و خواست بخوانید. |
خویش: خود، قوم | خیش: گاوآهن (وسیلهای برای شخم زدن) | |
دعوی: ادعا | دعوا: دادخواهی | |
ذلت: خواری (در برابر عزت) | زلت: سهو، خطا، لغزش | |
ذقن: چانه | زغن: زاغ | |
ذکی: تیزهوش | زکی: پاک دامن | |
ذمائم: بدیها | ضمائم: پیوستها | |
رسا: بلند، صفتی برای صدا | رثا: گریستن بر مرده | |
زرع: کاشتن | ذرع: مقیاسی برای طول | |
ساعد: بازو | صاد: صعود کننده | |
سباحت: شناگری | صباحت: زیبایی | |
سد: مان، بند و حایل | صد: عدد | در گذشته عدد صد به صورت سد نوشته میشد مانند: جشن سده اما اکنون آن را به صورت صد مینویسند که با واژه سد اشتباه نشود. |
سطور: سطرها | ستور: چهارپا | |
سفیر: پیک | صفیر: صدای گلوله و آواز پرندگان | |
سمر: افسانه | ثمر: میوه، نتیجه | |
شبح: سیاهی از دور | شبه: سنگ سیاه | |
شست: انگست بزرگ دست و پا | شصت: عدد | عدد شصت مانند عدد صد، قبلا به صورت شست نوشته میشد اما برای پرهیز از اشتباه املای آن به شصت تغییر داده شد. |
صریر: صدا و آواز | سریر: تخت پادشاهی | |
طوفان: باد همراه با باران | توفان: غرنده، توفنده | درباره تفاوت ت و ط در املای فارسی بخوانید. |
عسیر: دشوار | عصیر: عصاره، شراب | |
غیظ: خشم و غضب | غیض: کاهش آب | |
غذا: خوراک | قضا: تقدیر | غزا: جنگ |
غرابت: شگفتی، مهجوری | قرابت: خویشاوندی | |
فراق: جدایی، دوری | فراغ: آسودگی | |
فطرت: سرشت، ذات | فترت: رکود و فاصله میان دو دوره | |
قدر: ارزش، اندازه | غدر: حیله، فریب | |
قدیر: توانا | غدیر: آبگیر | |
قالب: کالبد | غالب: چیره | |
قیاس: مقایسه | غیاث: فریادرس | |
مأمور: کسی که انجام وظیفه میکند. | معمور: آباد، پر رونق | |
مأمول: خواسته، آرزو | معمول: متداول | |
متبوع: پیروی شده | مطبوع: خوشایند، چاپ شده | |
محذور:گرفتاری | محظور: ممنوع و حرام | |
مذموم: نکوهیده | مضموم: پیوسته | |
مرعی: رعایت شده | مرئی: دیده شده | |
مزمزه: چشیدن و نرم نرم خوردن چیزی | مضمضه: گردانیدن آب در دهان برای شستشو | |
مس: دست مالیدن | مسح: از اعمال وضو | |
مستور: پوشیده | مسطور: نوشته شده | |
معونت: کمک، یاری | مئونت: خرجی | |
مغنی: آوازخوان | مقنی: چاه کن | |
مفروض: فرض شده | مفروز: جدا شده | |
منتفی: نابود شده | منطفی: خاموش | |
منتها: اما، با این حال، ولی | منتهی: پایان | این خیابان به میدان منتهی میشود. |
منسوب: نسبت داده شده | منصوب: گماشته شده | |
نهار: روز، مقابل لیل | ناهار: وعده غذایی | |
نواحی: جمع ناحیه | نواهی: نهی شدهها |